پارساپارسا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

تاسوعا و عاشورا

سلام پسر کوچولویه من اینم از اولین تاسوعا و عاشورای زندگیت. تویه این چند روز پسر خوبی بودی.البته شب تاسوعا که یکسره خواب بودی،ولسه همین فرصت بد خلقی پیدا نکردی.روز عاشورا لبا سفید تنت کردم.خوردنی شده بودی،از همه بامزه تر بودی(قربون اون دست و پایه بلوریت) عاشقتیم جوجو  ...
26 آذر 1389

شیطون کوچولو

پسرم سلام ببخش که دیر به سراغت میام.اینقدر که با خودت مشغولم کوچولو.اینروزا اینقدر که ازم کار میکشی همینکه شب می خوابی ،منم خوابم میبره. حالا سوار رورورک میشی و همه جا میچرخی.دنبال ما راه می افتی و پشت پایه منو بابا رامین و درب و داغون کردی و مدام صدای آخ و اوخ ما رو در میاری و میخندی و فرار میکنی. کافیه سفره پهن کنیم،اگه سوار رورورکت باشی که میای سر سفره و همه بشقاب و لیوانا رو بهم میریزی و وامیستی اونورتر و دست گلت رو نگاه میکنی ایناهاش دیدی!!!! اگه هم نشسته یا دراز کشیده باشی ،باید خودتو سینه خیز برسونی به بطری آب. آره پسرم شیطون شدی ولی شیطون بامزه. امروز ظهر که خواب بودی و منو بابا رامین داشتیم چای میخوردیم،بابا را...
2 آذر 1389

گزارش تصویری

خوب لبخند میزنم براتون؟   دارم میرم بیرون.خوش تیپ شدم. میدونم   میخندم که بدونین خوش خندم.   زبون دارم.تو هم زبون داری؟   اینم بابا بزرگمه ها.   ا کلا منو میخندونه بابابزرگ جونم    منم بلدم رو صندلی بشینم.   یه چیزی دیدم،دارم نقشه میکشم بهش برسم   این همون چیزی بود که گفته بودما   نه......... خوشمزه نبود   دارم میرم خونه مامان سادات.خوشگل شدم؟؟   این فیلمه.برام آهنگ میزنه   خسته شدم از بس رانندگی کردم براتون   بابا جان شوخی کردم.من از رانندگی خوشم میاد   ...
29 آبان 1389

هفتمین ماهگرد

سلام پسرم. تولد هفت ماهگیت مبارک.     الان دیگه عدد 8 برام خوش شانسی میاره.عزیزم دوستت داریم.میدونی کوچولویه ناز،حالا دیگه خیلی شیطون و دوست داشتنی شدی،کارات،حرکاتت،رفتارت،خیلی بامزه و ناز نازی شدی. پسرم حالا بیشتر میتونی بشینی ولی خب،بازم میفتی. مادرجون و بابابزرگ اومده بودن اینجا و تازه امروز رفتن. تازگیا عادت کردی شبا دیر میخوابی،ولی خب به نفعم شده ،چون صبحها میتونم یه کمی بیشتر بخوابم.عزیزم دوست دارم و عاشقتم ...
8 آبان 1389

هشتمین ماهگرد

پسر گلم ،تولد هشت ماهگیت مبارک. الان تو هشت ماهت شده و همه چیز تویه دنیایه تو قشنگه. الهی که هیچ وقت هیچ درد و غم و غصه ایی نداشته باشی   ...
8 آبان 1389

نقل مجلس

عزیز دلم،پسر قشنگم،نازم،گلم،جوجو کرکی،خوشگلم،شیرینم تو شدی نقل مجلس.تو شدی عزیز دل همه.اگه باشی همه شاد و سرحالن و اگه نباشی،خبر میرسه که همه دلتنگت شدن.عزیزم امشب شب یلدا بود و تو حسابی خود شیرینی کردی. با رورورکت اینور و اونور میرفتی،قل میخوردی،سعی میکردی رویه چهار دست و پات وایستی،دوودووو میکردی،کله تکون میدادی. عزیزم تو دوست داشتنی هستی،سنگ تموم گذاشتی چون حسابی خوش اخلاق بودی پسر گلم. خودم برگشتم رویه شکمما.   چی؟تو دهنم چی دارم؟   من که گفتم هیچی تویه دهنم قایم نکردم.   این بی اعتمادیه شما، اشک منو در میاره   لبخنمو حال میکنی   دماغ فیلم زیادی بزرگه   ...
30 مهر 1389

گزارش تصویری

ای بابا این چیه دیگه؟   ازش خوشم نمیاد،عجیب و غریبه   چه خرس نرمی دارما.دوسش دارم   این چیه تو پام گیر کرده آخه؟!   بذار دنده رو عوض کنم بابا جان   آهان،اینم از این   خب دیگه،خسته شدم،یکم از این امتحان کنم ببینم چه مزه ایی میده   ای مامان کلک،مچمو گرفتیا   بازم که با این چیز عجیب و غریب اومدی که!!!!!!   بی خیال،مزه اینو نچشیده بودم   هان....چی میگی؟   خودشو که به من ندادین ،بدارید بطریشو بچشم   .....................   ای بابا اینجا هم منو راحت نمیذارید؟   آخه...
30 مهر 1389

کد کدویه قل قلی زن

سلام عسلم داری کم کم بزرگ میشی پسرم، پسر کوچولو،حالا دیگه خودت از رویه شکمت دوباره به پشتت بر میگردی و به اصطلاح قل میخوری.هی اینور هی اونور قل میزنی.شدی کدویه قل قلی زن مامان. تازه برایه چند ثانیه هم میشینی ولی بعد یه وری میشی و گریه میکنی.دوستت داریم پسر عسل   ...
23 مهر 1389

یه خبر داغ

پسر کوچولو ،چند روزی بود که بی تاب بودی و آروم و قرار نداشتی.همش گریه میکردی و آب دماغت راه افتاده بود.فکر کردم که بازم سرما خوردی و داشتم از غصه میمردم. آخه تازه خوب شده بودی،ولی خب از این خبرا نبود و تو خوشبختانه سرما نخورده بودی،بلکه دو تا دونه مروارید کوچولو داشتن خودنمایی میکردن. آره عزیزم 2 تا دندون کوچولو خوشگل پایینی دارن در میان و من تازه امروز فهمیدم،چون وقتی با حرص داشتی انگشتمو گاز میگرفتی متوجه یه تیزی شدم و خوب که نگاه کردم ،دیدم بببببببببببببببله،پسر کوچول موچولویه مامان وبابا داره دندون در میاره. ماهها دارن میگذرن و تو داری کم کم به خودت مسلط میشی. حالا یکمکی میتونی بشینی به شرط اینکه دورو برت رو بالش بذارم. وای که چ...
21 مهر 1389

واکسن 6 ماهگی

پسرم واکسن زدی و خیلی خیلی بی تابی.تا اون پاهای کوچولوتو حرکت میدی ،فریادت بلند میشه.عزیزم خیلی برات غصه میخورم .دیشب خوب نخوابیدی و امروز هم زیاد روبراه نبودی.دعا میکنم زودتر حالت خوب بشه جوجو و دیگه هیچ وقت تن کوچولوت رو تب دار نبینم.دوستت دارم عزیزم.خیلی خیلی دوستت دارم ...
12 مهر 1389